سید آرشا نورانی

انتخاب اسم 2 اسفند

امروز با ددی کلی دنبال اسم می گشتیم چون اسم ژوان کلاً‌رد شده بود . از بین همه اسمها ما اسم هلن - ترلان - لاریسا و آروشا رو در نظر گرفتیم که در آخر فعلاً آروشا تایید شده آروشا یعنی : درخشان - نورانی و باهوش و اسم دختر داریوش سوم
5 اسفند 1391

تست غربالگری 30بهمن

امروز صبح با ددی و خالی الی و همو شهرام رفتیم برای تست غربالگری و تعیین جنسیت با احتمال ٩٠% . خدارو شکر همه چیز به خوبی پش رفت و آقای دکتر گفتن که نی نی خاله پسره ونینی ما دخمله هوووورااااااااااااااااااااااا تازه دخملمون ١١ هفته و ٦ روزش بود و صدای ضربان قلبش و گردش خون توی بدنه کوچولوشو شنیدیم خدای بزرگ و مهربون شکرت  
5 اسفند 1391

مهمونی خونه عمه جون میترا 29 بهمن

عمه جون میترا امروز زحمت کشیده بودن و به افتخار نی نی ما مهمونیه ویارونه ترتیب داده بودن و کلی هم زحمت کشدن . من و نی نی و همسرم هم از همین جا هم از عمه جون هم از عمو داوود خیلی خیلی تشکر می کنیم .
5 اسفند 1391

ورود تخت و کمد 20 بهمن

امروز تخت و کمد نی نی مون رو آوردن خیلی خوشگله مبارکت باشه عزیزم . امیدوارم توش خوابهای خوب خوب ببینی . بعد از ظهر عمه جون میترا و لیلا و الناز اومدن خونمون و تخت و کمد و دیدن و کلی تعریف کردن .
5 اسفند 1391

اولین خرید سیسمونی

سلام نی نی قشنگم امروز که دارم این مطلب رو برات می نویسم شما توی هفته دهم هستی یعنی به امید خدا یک چهارم راه رو با هم طی کردیم . عزیزم دیشب با مادرجون و خاله لیلا رفتیم برات تخت و کمد سفارش دادیم . من و ددی قبلاً کلی با هم گشته بودیم تا بهترین تخت و کمد رو واست تهیه کنیم (‌البته با سلیقه من )‌که بالاخره پیدا کردم من اول نمی خواستم برات تخت دو منظوره بگیر اما خاله جون متقاعدم کرد که اون بهتره منم قبول کردم . عزیزم تخت و کمد با همه تخت و کمدهای نوزادی فرق داره آخه من اصلاً دوست ندارم روی تخت و کمد عروسک و از این چیزا باشه و به همین خاطر ساده ترین و شیک ترینش رو برات انتخاب کردم امیدوارم که بپسندی .( در ضمن مدلش چلیکه )راستی یه مدلی ا...
9 بهمن 1391

اولین ملاقات از پشت مانیتور

سلام عزیزم پریروز ساعت ١٧:٣٠ با خاله الی قرار داشتیم بریم مطب دکتر که خدا رو شکر با توجه به زوج و فرد کردن ماشین ها تردد بسیار راحت شده بود و سر وقت رسیدیم و با هم رفتیم داخل . چون باید سونو انجام می دادیم من ٤ لیوان آب خوردم . خاله الی زودتر رفت و بعدش ما رفتیم دیگه داشتم می ترکیدم . نوبت ما شد و رفتیم داخل بعد از سوال های عمومی دکتر گفت برای سونو آماده شو ، نی نیه گلم چشمت روز بد نبینه من انقدر آب خورده بودم که توی آب غوطه ور بودی و معلومت نبود دکتر گفت برو یه کمیش و خالی کن رفتم و برگشتم گفت نه بازم زیاده و برو خالی کن چی بگم آخرش کار ما رسید به سونوی داخلی ولی خدارو شکر هم واضح تر بود هم بهتر (‌امیدوارم برای شما ضرری نداشته...
28 دی 1391

4شنبه 91/10/06

امروز بعد از یک هفته بالاخره متوجه شدم باردارم و دارم به جمع مادران روی زمین می پیوندم ، خدایا کاری کن که سربلند بیرون بیام . صبح ساعت 6 سیاوش بزرگترین سوپرایز عمرش رو شنید ، آخه اون پدر شده بود . منم گوشی رو برداشتم و به خاله گلی ها و عمه جونی ها گفتم ...
20 دی 1391